آیـا از خشم خداست ؟
اگر پرسیده شود آیـا حوادث موحشـه را مى توان خشم خداوند نامـید؟
پاسخ آن هست كه واجب هست اعتقاد و یقین داشت كه خداوند درون برابر افعال اختیـارى بشر خوشنود و ناخوشنود و داراى لطف و قهر هست ؛ یعنى كردارهاى نیك بشر مورد رضا و خوشنودى خداست چنانى كه كردارهاى زشت و ناروایش مورد خشم خداوند هست لكن واجب هست انسان بداند كه رضا و سخط خدا مانند خوشنودى و خشم مخلوق نیست .
توضیح مطلب آنكه : متن حلالت طلبیدن برای رفتن به سوریه هرگاه انسانى از دیگرى كردارى دید كه ملایم با طبع و مورد علاقه اوست قهرا دلش شاد و خنك مى شود و از این روى او را بـه نیكى یـاد كرده درون مقام احسان و انعام بـه او برمى آید چنانى كه اگر آن كردار ناملایم و مورد نفرتش باشد، متن حلالت طلبیدن برای رفتن به سوریه دلش گرفته و آزرده شده خونش بـه جوش مى آید و براى دلخنكى و آرامش درونش ، درون مقام تلافى و آزار رسانى بـه آن شخص برمى آید، این هست رضا و سخط مخلوق با یكدیگر.
و اما خداوند جل جلاله بعد از هر نوع تاءثر و انفعالى منزه و مبرّا هست به طورى كه اگر تمام افراد بشر نیكوكار شوند و او را بندگى كنند یـا اینكه عموما بدكردار و از بندگیش سركشى كنند كمتر از ذرّه اى درون آن ذات مقدس اثرى ندارد.
شعر :
بر دامن كبریـاش ننشیند گرد
بلى كردارهاى بشر را هم مـهمل و بى اثر قرار نداده بلكه اگر بنده فرمانبردار او شدند آنـها را مورد لطف و اكرام و انعام خود قرار مى دهد چنانى كه اگر طاغى و یـاغى شدند آنـها را سخت عقوبت خواهد فرمود:((بدانید خدا سخت شكنجه مى دهد و خداوند آمرزنده مـهربان هست )) و خلاصه رضا و سخط خداوند همان ثواب و عقاب و مجازات اوست و عالم جزا بـه طور كلى درون جهان عظیم بعد از مرگ یعنى درون برزخ و قیـامت مى باشد.
اما نسبت بـه زندگى دنیوى مستفاد از آیـات و روایـات آن هست كه پاره اى از عبادات و طاعات هست كه علاوه بر جزاى اخروى درون همـین دنیـا بـه جزاى نیك خواهد رسید؛ مانند صدقه و صله رحم كه علاوه بر ثواب آخرت ، موجب رفع بلا و بركت درون مال و عمر هست چنانى كه پاره اى از گناهان هست كه علاوه بر جزاى اخروى ، درون این دنیـا موجب نزول بلا هست مانند حرص و بخل شدید و قساوت و ظلم و تجاوز بـه حقوق یكدیگر و ترك امر بـه معروف و نـهى از منكر(54) و غیر اینـها.
ناگفته نماند كه نزول بلا درون اثر گناهان ، كلیت و عمومـیت ندارد؛ زیرا ممكن هست پروردگار كریم حلیم حكیم ، گناهكار را مـهلت دهد شاید توبه كند یـا كردار نیكى كه اثر آن گناه را بردارد از او سر زند چنانكه ممكن هست در اثر شدت طغیـان و عصیـان اصلاً بلا بـه او نرسد بلكه بر نعمتش افزوده شود که تا استحقاق عقوبت اخرویش بیشتر گردد.
و شواهد این مطلب درون قرآن مجید فراوان هست و نقل آن موجب طول كلام مى شود.
اشكالهاى گوناگون و پاسخ آنـها
از آنچه گفته شد دانسته گردید كه زمـین لزره اى كه سبب هلاك دسته اى و بى خانمانى و بیچارگى و مصیبت زدگى گروه دیگر شود مانند سایر بلاهاى دیگر خشم و قهر و انتقام و مجازات الهى هست .
اگر گفته شود چگونـه بلاى عمومى ، انتقام و مجازات خداوند هست در حالى كه درون بین بلا رسیدگان افرادى هستند كه استحقاق بلا نداشتند؛ یعنى گناهكار نبودند یـا از قبیل مستضعفین و اطفال بوده اند.
دیگر آنكه بسیـارى از اجتماعات بشرى كه بـه مراتب از این بلا رسیدگان گناهكارترند، درون امان هستند و این برخلاف عدل بـه نظر مى رسد.
در پاسخ گوییم : انتقام ومجازات تنـها براى گناهكاران هست و اما بیگناهانى كه درون بلاى عمومى هلاك مى شوند بعد این بلا، سبب خلاصى آنـها از محنتكده حیـات دنیوى و زودتر رسیدن بـه عالم جزا و دار ثواب و سعادت باقى هست و البته درون برابر رنج و شكنجه اى كه بـه آنـها رسیده خداوند جبار، جبران خواهد فرمود و به آنـها اجر خواهد داد و خلاصه بلا براى گنـهكار عقوبت و مجازات هست و براى بیگناه ونیكوكار كرامت و موجب ثواب و درجات مى باشد.
و درون باره اطفال كه درون كودكى مى مـیرند درون روایت رسیده كه درون عالم برزخ تحت كفالت حضرت ابراهیم خلیل علیـه السّلام هستند و تربیت مى شوند و روز قیـامت با پدر و مادر خود جمع شده و در باره آنـها شفاعت مى كنند و با هم بـه بهشت مى روند.
و اما باقیماندگان مصیبت زده شده بعد این بلا تاءدیب الهى و موجب عبرت و هوشیـارى از غفلت هست تا توبه كنند و رو بـه صلاح و سداد آورند و از این گوشمال الهى بهره بردارند(55).
و پاسخ از اختصاص طایفه اى بـه بلا و در امان بودن اجتماعات فاسدتر بعد اولاً: چنانچه گفته شد دنیـا عالم جزاء نیست که تا هر گنـهكارى بـه سزاى كردارش اینجا برسد و گفته شد هرگاه حكمت اقتضا كند بشر را درون برابر بعضى از گناهانش مجازات مى فرماید که تا ادب شود و دست از طغیـان و عصیـان بردارد و راه بندگى خدا را كه تمام سعادت اوست از دست ندهد.
و ثانیـا: لازم نیست كه درون همان وقت كه بـه طائفه مخصوصى بلا رسیده بـه دیگران هم برسد، دیگران هم بـه موقع خود كه حكمت الهى مقتضى باشد مبتلا خواهند شد.
و نیز بلا منحصر بـه زمـین لرزه نیست ممكن هست آنـها را بـه بلاى سخت ترى مبتلا سازد چنانى كه درون این سالها بسیـارى از كشورها بـه جنگ با یكدیگر مبتلا هستند و بكلى آسایش و امنیت و راحت از آنـها گرفته شده هست (ودركتاب قلب سلیم بـه این نوع از بلاها بـه تفصیل یـادآورى شده هست ).
و ثالثا: درون بسیـارى از اجتماعات افرادى هستند مانند پیرهاى خمـیده كه موى خود را درون بندگى خدا سپید كرده اند و جوانـهاى خاشع كه از شـهوات چشم پوشیده و رو بـه خدا آورده اند و به بركت اخلاص و دعاهاى آنـها بلا از آن اجتماع دور مى شود.
اگر نبودند بندگان ركوع كننده و مردانى كه دلهایشان براى خدا خاشع شده و بچه هاى شیرخوار البته بلا بر شما ریزش مى كرد(56).
107 - اجابت فورى دعا
فقیـه عادل حضرت آقاى حاج شیخ مرتضى حایرى دامت بركاته كه از علماى طراز اول حوزه علمـیه قم مى باشند چند داستان كه موجب عبرت و مزید بر بصیرت هست مرقوم داشته اند وبراى بهره مندى عموم ، یـادداشت مى شود.
داستانى كه بـه دو طریق معتبر بنده شنیده ام نقل مى نمایم ، یكى از جناب آقاى حاج سید صدرالدین جزائرى ، از كسى كه او را توثیق مى كردند. متن حلالت طلبیدن برای رفتن به سوریه طریق دوم از جناب آقاى مروارید، نوه ایشان از كسى كه او را توثیق مى كردند. متن حلالت طلبیدن برای رفتن به سوریه و خلاصه داستان آنكه مرحوم حاج شیخ حسنعلى رحمة اللّه علیـه (كه درون داستان ده نام آن بزرگوار شد) بـه دیدن یكى از رفقا مى رود كه تب شدیدى داشته هست ، ایشان بـه تب مى گوید كه خارج شو از بدن فلان بـه اذن اللّه تعالى و مى فرماید قلیـانى بیـاورید که تا بكشم خارج مى شود، بعد تب از بدن بیمار خارج شده عافیت پیدا مى كند.
سپس بـه ایشان گفتند شما چطور بـه این جزم توانستید بگویید؟ فرمود: چون من بـه مولاى خود و آقاى خود امام زمان علیـه السّلام خیـانت نكردم و یقین داشتم كه او آبروى خادم امـین خود را حفظ مى كند. و مخفى نماند كه مرحوم حاج شیخ حسنعلى از بزرگان شاگردان مرحوم حجة الاسلام حاج مـیرزا محمد حسن شیرازى بوده هست ، درون ردیف مـیرزاى شیرازى و آخوند خراسانى و سید فشاركى بوده هست ، آقاى نوقانى كه خود یكى از حسنات دهر بود، نقل كرد كه اوایلى كه مرحوم حاج شیخ بـه مشـهد آمده بودند بـه قدرى وارسته و بى تظاهر بود كه حتى علما بـه مقام علمى او واقف نبودند و ایشان نزد سجاده مرحوم آقا مـیر سید على حائرى یزدى مى نشست و براى مستمندان استمداد مى نمود (ظاهرا درون سنـه مجاعه بوده هست ).
مرحوم حائرى درون جریـان این امور بـه ایشان مطلبى مى گوید كه معلوم مى شود بـه مقام ایشان واقف نیستند، ایشان تنـها روزى بـه منزل سید حائرى كه از بزرگان علما بوده هست مى رود درون یك مسئله سه مرتبه سید را مجاب مى كند، بعد از سه بار مغلوبیت سید صافى ضمـیر مى گوید بارك اللّه بـه حاج مـیرزا محمد حسن ! عجب شاگردانى تربیت كرده هست ، آقاى آقا سید محمد على سلمـه اللّه از پدرش نقل فرمود كه سالیـان درازى حدود شانزده سال مرحوم حاج شیخ از بالاى حجره مدرسه براى من پول مى انداخت و ما نمى دانستیم از چه ناحیـه هست ، بعدا بـه مناسبتى معلوم شد كه از ناحیـه ایشان هست .
مؤ لف گوید: كرامات علماى ربانى و اجابت دعوات صاحبان مقام یقین ، بـه راستى افزون از شمار هست و درون ذیل داستان 25 این كتاب براى رفع استعجاب و اثبات این مطلب مطالبى گفته شد و در این مقام براى تاءیید این داستان از خاتم المجتهدین شیخ مرتضى الانصارى داستانى نقل مى گردد: از شیخ محمود عراقى كه از تلامـیذ شیخ بوده درون آخر كتاب ((دارالسلام )) نقل كرده و خلاصه اش این هست كه :مرحوم حاج سید على شوشترى كه از اكابر علما و صاحب كرامت و اجابت دعوات بوده و مورد علاقه و ارادت شیخ انصارى بوده هست ، درون سال 1260 ه.ق كه مرض وبا درون نجف اشرف بود اواسط شب مرحوم سید بـه این مرض مبتلا مى شود و چون فرزندانش حالت او را پریشان مى بینند از ترس آنكه مبادا فوت كند و شیخ از آنـها مؤ اخده نماید كه چرا جهت عیـادت بـه او اطلاع نداده اند چراغ را روشن كرده كه بـه منزل شیخ رفته و او را از مرض سید آگاهى دهند.
مرحوم سید متوجه مى شود مى گوید: چه خیـال دارید؟ گفتند: مى خواهیم برویم شیخ را خبر دهیم . فرمود لازم نیست بروید الا ن او تشریف مى آورد. لحظه اى نگذشت كه درب منزل كوبیده شد، سید فرمود شیخ هست در را باز كنید چون درون را باز كردیم شیخ با ملاّ رحمت اللّه بود، شیخ فرمود: حاج سید على چگونـه هست ؟ گفتیم حالا كه مبتلا شده هست خدا رحم كند كه ان شاء اللّه ... شیخ فرمود ان شاءاللّه باكى نیست و داخل خانـه شد، سید را مضطرب و پریشان دید، بـه او فرمود: مضطرب مباش ان شاءاللّه خوب مى شوى . سید گفت از كجا مى گویى ؟
شیخ گفت من از خدا خواسته ام كه تو بعد از من باشى و بر جنازه من نماز گزارى .
سید گفت : چرا این را خواستى ؟ شیخ فرمود: حال كه شد و به اجابت نیز رسید، سپس بنشست و قدرى سؤ ال و جواب و مطایبه كردند بعد شیخ برخاست و رفت .
(و بعضى چنین نقل كردند كه از شیخ پرسیدند درون آن شب چگونـه بـه طور جزم فرمودید سید خوب مى شود؟ درون جواب فرموده بود: عمرى هست در راه بندگى و اطاعت و خدمت بـه شرع بودم و در آن شب آن حاجت را از خداوند خواستم یقین كردم بـه اجابت آن ).
و بالجمله خداوند سید را بـه دعاى شیخ شفا بخشید؛ که تا شب هیجدهم جمادى الثانیـه سال 1281 شیخ از دنیـا رفت و تصادفا سید درون نجف نبوده و به زیـارت كربلا مشرف شده بود، فردا جنازه شیخ را درون صحن مطهر مى آورند و براى نماز بر او حیران بودند، ناگاه صدا بلند مى شود، سید آمد بعد جناب سید بر جنازه نماز مى خواند و سپس بر منبر شیخ تدریس مى فرماید و گویند چنان بوده كه گویـا شیخ درس مى گوید. که تا در سال 1283 جناب سید از دنیـا مى رود رحمة اللّه علیـهما.
و این فرمایش شیخ درون جواب از پرسش اجابت دعا بمانند این داستان كوتاه هست كه : بچه خردسالى كه بر دست و پا راه مى رفت درون پشت بام مادرش او را تعقیب كرده كه او را بگیرد، بعد بچه بـه سمت ناودان آمد مادر فریـاد و ناله مى كرد عبوركنندگان درون كوچه تماشا مى كردند و اینكه كارى از آنـها ساخته نیست كه ناگاه بچه افتاد درون همان لحظه سقوط، بزرگى از اهل ایمان و تقوا كه حاضر بود گفت خدا او را بگیرد، یك لحظه درون هوا واقف شد که تا آن مؤ من او را گرفت و بر زمـین گذارد مردم اطراف آن بزرگ را گرفته و بر دست و پاى او مى افتادند آن بزرگ فرمود، مردم ! چیز تازه و عجیبى واقع نشده عمرى هست این بنده رو سیـاه اطاعت او را كرده ام اگر یك دفعه او عرض بنده اش را اجابت فرماید تعجبى ندارد.
مؤ لف گوید درون جزء حدیث ملك داعى درون شبهاى رجب چنین هست : اَنَا مُطیعُ مَنْ اَطاعَنى .
108 - فرج بعد از سختى معیشت
و نیز آیت اللّه حائرى مرقوم داشتند، از آقاى طالقانى كه از رفقاى حاج سید على ناصر و خود وكیل عدلیـه مى باشند و اهل دروغ بالخصوص نسبت بـه كرامات نمى باشند و اهل دیـانت و صلاحند، نقل كردند كه بـه آقاى آقاسید على اكبر فرزند آیت اللّه سید محمد فشاركى بـه اصفهان منزل آقاى حاج مـیرزا عبدالجواد كلباسى رفتم (بنده همـه اینان را مى شناسم 4) گفتند آقاى سید على اكبر پول نداشت ، صبح براى اداى فریضه بـه مسجد حكیم رفته بود قدرى طول كشید رفتم بـه دنبالش دیدم درون سجده هست و حال خوشى دارد، مزاحمش نشدم برگشتم كسى درون منزل آمد و گفت من حاج عبدالجبارم آیـا فرزند آقا سید محمد فشاركى اینجاست ؟ گفتم بله ، هزار تومان برایشان آورده بود.
در چهل سال پیش ، هزار تومان پول زیـادى بود و كسى بدون اینكه گیرنده را ببیند نمى داد و به این زودیـها چنین وجهى كسى نمى داد، تمام مخارج حوزه علمـیه قم ماهیـانـه سه هزار تومان بود كه آن هم گاهى نمى رسید. غرض ، این مرد وجه را داد و رفت و از هركس پرسیده شد، حاج عبدالجبار را نشناختند.
109 - هدیـه ، نشانى قبول زیـارت
و نیز مرقوم داشتند از آقاى آقامصطفى برقعى فرزند آقاى حاج مـیر سید حسن برقعى درون راه مشـهد این داستان را براى من نقل نمودند كه مرحوم آقاى آقامـیرزا رضا فرزند كوچك آن مرحوم كه آن موقع ایشان زنده بودند (نگارنده موفق نشدم از خودش شرح حالش را بپرسم ) با مرحوم پدرشان بـه مشـهدمقدس مشرف مى شوند (ایشان با عائله و نوكر با اینكه عصر اتومبیل بود با كجاوه رفتند) گفتند: چون وسایل ما كجاوه بود من همـه راه یـا بیشتر راه را پیـاده رفتم (تردید از بنده هست ) و در ضمن از دور خدمت حضرت رضا علیـه السّلام عرض مى كردم اگر زیـارتم قبول هست هدیـه اى لطف فرمایید.
هنگامى كه بـه مشـهدمقدس رسیدیم و به دیدن مرحوم پدرم مى آمدند روزى پیرمردى وارد شد بـه لباس اهل علم با اینكه نوكر داشتیم ، پدرم بـه من امر فرمود براى ایشان قلیـان آماده نمایم ، قلیـان آماده نموده و پس از مراجعت درون بدرقه بـه من گفت ما تعبیر خواب را بـه تو دادیم اگر كسى خوابى براى شما نقل كرد که تا عدد آن شبى كه خواب دیده هست از قرآن كریم ورق مى زنى تعبیر خواب را خواهى یـافت این را بگفت و برفت و در قلب من هم تولید اهمـیتى نكرد که تا پس از مدتى كه مراجعت بـه قم نمودم و پدرم وفات نمود و وضع مالى ما خوب نبود. یك شب درون مسجد بالا سر حرم حضرت معصومـه سلام اللّه علیـها نشسته بودم دیدم خانمى با شوهرش آمد و خوابى دیده بود گفت كه من درون پانزدهم ماه مثلاً خوابى دیدم من قرآن را باز نموده و پانزده ورق زدم بعد از آن دیدم اصل خواب آن زن درون قلب من نوشته شده هست و تعبیر آن هم درون زیر آن هست .
گفتم خواب شما چنین هست و تعبیر آن نیز چنین هست ، تعجب نمودند و وجهى بـه من دادند ولى بعد از آن براى بعضى نقل كردم این موهبت گرفته شد.
110 - اهمـیت زیـارت عاشورا
فقیـه زاهد عادل مرحوم شیخ جواد بن شیخ مشكور عرب كه از اجله علما و فقهاى نجف اشرف و مرجع تقلید جمعى از شیعیـان عراق بوده و نیز از ائمـه جماعت صحن مطهر بوده هست در سال 1337 درون حدود نودسالگى وفات نموده درون جوارپدرش و در یكى از حجره هاى صحن مطهر مدفون گردید.
آن مرحوم درون شب 26 ماه صفر 1336 درون نجف اشرف درون خواب حضرت عزرائیل ملك الموت را مى بیند، بعد ازسلام از او مى پرسد از كجا مى آیى ؟ مى فرماید از شیراز و روح مـیرزا ابراهیم محلاتى را قبض كردم ، شیخ مى پرسد روح او درون برزخ درون چه حالى هست ؟
مى فرماید: درون بهترین حالات و در بهترین باغهاى عالم برزخ و خداوند هزار ملك موكل او كرده هست كه فرمان او را مى برند.گفتم براى چه عمل از اعمال بـه چنین مقامى رسیده هست ؟ آیـا براى مقام علمى و تدریس و تربیت شاگرد.
فرمود: نـه ، گفتم آیـا براى نماز جماعت و رساندن احكام بـه مردم ؟ فرمود: نـه ، گفتم بعد براى چه ؟ فرمود براى خواندن زیـارت عاشورا (مرحوم مـیرزاى محلاتى سى سال آخر عمرش زیـارت عاشورا را ترك نكرد و هر روز كه بـه سبب بیمارى یـا امر دیگر نمى توانست بخواند نایب مى گرفته هست )
و چون شیخ مرحوم از خواب بیدار مى شود فردا بـه منزل آیت اللّه مـیرزا محمد تقى شیرازى مى رود و خواب خود را براى ایشان نقل مى كند.
مرحوم مـیرزا محمد تقى گریـه مى كند، از ایشان سبب گریـه را مى پرسند مى فرماید مـیرزاى محلاتى از دنیـا رفت و استوانـه فقه بود بـه ایشان گفتند شیخ خوابى دیده و معلوم نیست واقعیت آن ، مـیرزا مى فرماید بلى خواب هست اما خواب شیخ مشكور هست نـه افراد عادى . فرداى آن روز تلگراف فوت مـیرزاى محلاتى از شیراز بـه نجف اشرف مى رسد و صدق رؤ یـاى شیخ مرحوم آشكار مى گردد.
این داستان را جمعى از فضلاى نجف اشرف كه از مرحوم آیت اللّه سید عبدالهادى شیرازى شنیده بودند كه ایشان درون منزل مرحوم مـیرزا محمد تقى هنگام ورود شیخ مرحوم و نقل رؤ یـاى خود حاضر بودند نقل كردند و نیز دانشمند گرامى جناب حاج صدرالدین محلاتى فرزندزاده آن مرحوم از شیخ مرحوم ، این داستان را شنیده اند.
111 - شفاى چشم از حضرت رضا (ع )]
عبد صالح و متقى وارسته جناب حاج مجدالدین شیرازى كه از اخیـار زمان هستند چنین تعریف مى كنند كه :
بنده درون كودكى ، چشم درد گرفتم نزد مـیرزا على اكبر جراح رفتم ، شیـاف دور چشم حقیر كشید غافل از اینكه قبلاً دست بـه چشم سودائى گذاشته بود، چشم بنده هم سودا شد، اطراف چشم له شد ناچار پدرم بـه تمام دكترها مراجعه كرد علاج نشد، گفت از حضرت رضا علیـه السّلام شفا خواهم گرفت ، بـه زیـارت حضرت مشرف شدیم ، بـه خاطر دارم كه پدرم پاى سقاخانـه اسماعیل طلا ایستاد با گریـه عرض كرد یـا على بن موسى الرضا علیـه السّلام داخل حرم نمى شوم که تا چشم پسرم را شفا ندهید.
فردا صبح گویـا چشم حقیر اصلاً درد نداشت و تا كنون بحمداللّه درد چشم نگرفته ام . وقتى از مشـهدمقدس مراجعت كردیم م مرا نشناخت و از روى تعجب گفت تو چشمت له بود چطور خوب شدى ؟ من تو را نشناختم
و همچنین حاجى مزبور نقل مى نماید كه : درون سنـه چهل شمسى خودم با خانواده بـه مشـهدمقدس مشرف شدم و عجایبى چند دیدم ، از جمله درون مسافرخانـه دو مرتبه بچه ام از بام افتاد بحمداللّه و از نظر حضرت رضا علیـه السّلام هیچ ملالى ندید.
هنگام برگشتن درون ماشین این موضوع را تعریف كردم ، زنى گفت تعجب مكن من اول خیـابان طبرسى درون مسافرخانـه سه طبقه بودم ، بچه ام از طبقه سوم كف خیـابان افتاد و از لطف حضرت رضا علیـه السّلام هیچ ناراحتى ندید.
112 - داستان عجیب مفاتیح و قرآن
در تاریخ شنبه آخر جمادى الثانیـه 94 جناب حاج ملا على بن حسن كازرونى كه داستان 54 از ایشان نقل گردید از كویت بـه شیراز آمدند و بیمار بودند و براى درمان بـه بیمارستان نمازى مراجعه كردند. كتاب مفاتیح الجنان و قرآن مجید همراه آورده و فرمود كه بـه قصد شما آورده ام و این دو هدیـه را داستانى هست .
اما مفاتیح : شما كه با سابقه اید كه من درون كودكى بى پدر و مادر شدم و كسى مرا بـه مكتب نفرستاد و بى سواد بودم که تا سالى كه بـه عزم درك زیـارت عرفه ، كربلا مشرف شدم ، روز عرفه برخاستم مشرف شوم از كثرت جمعیت راه عبور مسدود بود بـه طورى كه نمى توانستم حرم مشرف شوم و هرچه فحص كردم یك نفر باسواد را كه مرا زیـارت دهد و با او زیـارت وارده را بخوانم كسى را ندیدم شكسته و نالان حضرت سیدالشـهداء را خطاب كردم :
آقا! آرزوى زیـارتت مرا اینجا آورده ، سوادى ندارم ، كسى هم نیست مرا زیـارت دهد. ناگاه سید جلیلى دست مرا گرفت فرمود: با من بیـا بعد از وسط انبوه جمعیت راه باز شد بعد از خواندن اذن وارد حرم شدیم زیـارت وارث را با من خواند و پس از زیـارت بـه من فرمود: بعد از این زیـارت وارث و امـین اللّه را مى توانى بخوانى و آنـها را ترك مكن و كتاب مفاتیح تماما صحیح هست و یك نسخه آن را از كتابفروشى شیخ مـهدى درب صحن بگیر. حاج على مزبور گوید درون آن حال متذكر شدم لطف الهى و مرحمت حضرت سیدالشـهداء را كه چطور این آقا را براى من رسانید و در چنین ازدحامى موفق شدم بعد سجده شكرى بجا آوردم چون سر برداشتم آن آقا را ندیدم هرطرف كه رفتم او را ندیدم از كفشدارى پرسیدم گفت آن آقا را نشناختم .
خلاصه چون ازصحن خارج شدم و شیخ مـهدى كتابفروش را دیدم پیش از آنكه از او مطالبه كتاب كنم این مفاتیح را بـه من داد و گفت نشانـه صفحه زیـارت وارث و امـین اللّه را گذاشته ام ، خواستم قیمت آن را بدهم ، گفت پرداخته شده هست و بـه من سفارش كرد این مطلب را فاش نكن ؛ چون بـه منزل رفتم متذكر شدم كاش از شیخ مـهدى پرسیده بودم از كسى كه حواله مفاتیح براى من بـه او داده هست .
از خانـه بیرون آمدم كه از او بپرسم فراموش كردم و از پى كار دیگرى رفتم ، مرتبه دیگر بـه قصد این پرسش از خانـه بیرون شدم باز فراموش كردم خلاصه که تا وقتى كه درون كربلا بودم موفق نشدم .
سفرهاى دیگر كه مشرف مى شدم درون نظر داشتم این پرسش را بكنم که تا سه سال هیچ موفق نشدم ، بعد از سه سال كه موفق بـه زیـارت شدم شیخ مـهدى مرحوم شده بود (رحمة اللّه علیـه ).
و اما قرآن مجید بعد از عنایت مزبور بـه حضرت سیدالشـهداء علیـه السّلام متوسل شدم كه چون چنین عنایتى فرمودید خوب هست توانائى قرآن خواندن را مرحمت فرمایید که تا اینكه شبى آن حضرت را درون خواب دیدم پنج دانـه رطب دانـه دانـه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نیست و فرمود مى توانى تمام قرآن را بخوانى .
پس از آن این قرآن مجید را شخصى از مصر برایم هدیـه آورد و من مرتب از آن مى خواندم و سپس هر كتاب حدیث عربى را مى توانم بخوانم .
113 - زیـارت ارواح از قبر حسین (ع ) درون شب قدر
و نیز نقل فرمود شب 23 ماه رمضان بالاى بام منزل تنـها احیـاء داشتم هنگام سحر ناگاه حالت سستى و بى خودى بـه من دست داد درون آن حال متوجه شدم كه تمام عالم اعلا مملو از جمعیت و غلغله هست و سر و صداى فراوانى هست ازصدایى كه فصیحتر و به من نزدیكتر بود پرسیدم تو را بـه خدا تو كیستى ؟ فرمود جبرئیل . گفتم امشب چه خبر هست ؟ گفت فاطمـه با مریم و آسیـه و خدیجه و كلثوم براى زیـات قبر حسین مى روند و این جمعیت ارواح پیغمبران و ملائكه هستند.
گفتم براى خدا مرا هم ببرید، فرمود زیـارت تو از همـینجا قبول هست و سعادتى داشتى كه این منظره را ببینى .
مؤ لف گوید: بـه راستى حاجى مزبور علاقه شدیدى بـه حضرت سیدالشـهداء نصیبش شده هست در همان مجلس دو ساعتى چند مرتبه كه اسم مبارك آن حضرت را مى برد بى اختیـار گریـان و نالان مى شد و چند دقیقه نمى توانست سخن گوید و مى فرمود طاقت ذكر مصیبت آن حضرت را ندارم .
114 - عنایت فاطمى (ع ) و شفاى بیمار
جناب آقا شیخ عبدالنبى انصارى دارابى از فضلاى حوزه علمـیه قم ،قضایـاى عجیبى دارند كه براى نمونـه یكى از آنـها درون اینجا از نوشته هاى خود ایشان نقل مى شود.
مدت یك سال بود كه دچار كسالت شدید سردرد و سرگیجه شده بودم و در شیراز سه مرتبه و در قم پنج مرتبه و در تهران سه مرتبه بـه دكترهاى متعددى مراجعه وداروها و آمپولهاى فراوانى مصرف نموده بودم ولى تمام اینـها فقط گاهى مسكن بود و دوباره كسالت عود مى كرد، که تا اینكه یكى از شبها درون عین ناراحتى بـه سختى رفتم بـه منزل آیت اللّه بهجت كه یكى از علماى برجسته و از اتقیـاى زمان هست ، براى نماز جماعت ، درون بین نماز حالم خیلى بد بود بـه طورى كه یكى از رفقا فهمـید و پرسید فلانى مثل اینكه خیلى ناراحت هستى ؟
گفتم مدت یك سال هست كه این چنین هستم و هرچه هم بـه دكتر مراجعه نموده ام و دارو مصرف نموده ام هیچ تاءثیرى نداشته ، آن آقا كه خود از فضلا و متقین بود فرمود: ما دكترهاى بسیـار خوبى داریم بـه آنـها مراجعه كنید.
فورا فهمـیدم و ایشان اضافه فرمود كه متوسل بـه حضرت زهرا علیـهاالسّلام شوید كه حتما شفا پیدا مى كنید. حرف ایشان خیلى اثر كرد و تصمـیم گرفتم متوسل شوم ، آمدم درون خیـابان با همان حالت ناراحتى با یكى دیگر از فضلا برخورد كردم كه او هم حقیر را تحریص بر توسل نمود.
سپس بـه حرم حضرت معصومـه علیـهاالسّلام رفتم و بعد بـه منزل و در گوشـه اى تنـها شروع بـه تضرع و توسل و گریـه نمودم و حضرت زهرا سلام اللّه علیـها را واسطه قرار دادم و بعد خوابیدم . شب از نیمـه گذشته بود، درون عالم خواب دیدم مجلسى برقرار شد و چند نفر از سادات درون آن مجلس شركت داشتند و یكى از آنـها بلند شد و براى بنده دعایى كرد.
صبح از خواب بیدار شدم سرم را تكان دادم دیدم هیچ آثارى از سردرد و سرگیجه ندارم ، ذوق كردم و فورا رفتم با حالت نشاط و خوشحالى كه مدتى بود محروم بودم رفقا را دیدم و عده اى را دعوت كردم و مجلس روضه اى درون منزل برقرار نمودم و ان شاء اللّه که تا پایـان عمر این روضه ماهانـه خانگى را خواهم داشت و اكنون كه حدود هشت ماه از این جریـان مى گذرد الحمدللّه حالم بسیـار خوب و توفیقاتم چندین برابر شده و با كمال امـیدوارى اشتغال بـه درس و تبلیغ داشته و دارم .
چهارم رجب 1394 هجرى قمرى
115 - معجزه عسكریین
سیدنا المعظم ابوالفضل والمعالى جناب آقاى سید محمد هادى مدرس موسوى كه سالیـان متمادى درون سامرا ساكن و در حرم حضرت عسكریین علیـهما السّلام امام جماعت بودند و در جریـان اخیر اخراج ایرانیـان مقیم عراق بازگشته اند قضایـاى عجیبى از معجزه امامـین همامـین عسكریین علیـهما السّلام نقل نمودند كه درون اینجا دو داستان آن بـه نظر خوانندگان مى رسد.
جوانى از اهل تسنن بـه نام مـهدى ، كُنیـه ابن عباس كه خود و پدرش از خدمـه حرم مطهر مى باشند با چند نفر از دوستانشرود دجله درون سامرا مى روند و مشغول لهو و لعب و نوشیدن عرق مى شوند بعد از اینكه آخر شب برمى گردند، مـهدى براى اینكه راه خود را نزدیكتر كند، داخل صحن مطهر مى شود و از درى كه از درون دیگر خارج شود و به منزل خود برود بـه مجرد داخل شدن بـه صحن مطهر عسكریین علیـهما السّلام بـه زمـین مى خورد و دیگر بلند نمى شود، وقتى كه مردم مى آیند معلوم مى شود كه سكته كرده و از او بوى عرق مى آید، او را برداشته و از صحن مطهر خارج مى كنند و همان آخر شب این خبر درون تمام سامرا منتشر شد ومردم سامرا براى آگاه شدن از موضوع از منازل خود بیرون آمده و به صحن مطهر داخل مى شدند و هركس كه خبر را مى شنید بـه حرم وارد شده و با عادت مخصوص خود دعا و زیـارت مى كردند.
مـهدى بعد از چند روز درون بیمارستان بهوش آمد درون حالى كه نصف بدنش مشلول بود و بعد از مدتى از بیمارستان سامرا بـه بغداد منتقل شده براى معالجه مدت هشت ماه معالجه و رفت و آمد بین سامرا و بغداد و متوسل شدن بـه ابوحنیفه امام حنفیـها درون جهان اهل تسنن و به دراویش معروف اهل تسنن درون عراق ، نتیجه حاصل نگردید.
تا اینكه یك روز مادر و اقوام و خویشان او پیشنـهاد مى كنند كه خوب هست شفا را از خود حضرات عسكریین دریـابیم لهذا و چون پدر و برادر بزرگ مـهدى از خدمـه بودند بنا شد چند شب درون حرم مطهر بیتوته كنند و تا صبح آنجا باشند که تا آنكه شب سوم كه شب مبعث پیغمبر صلّى اللّه علیـه و آله 27 ماه رجب سال 1386 هجرى (درست همان شبى كه ضریح حضرت ابوالفضل علیـه السّلام وارد عراق شد) ساعت دو بعد از نصف شب مـهدى كه گردنش با خزفى بـه ضریح حضرت عسكریین بسته شده بود، درون خواب مى بیند كه شخصى با عمامـه سبز بالاى سر او ایستاده بـه او مى گوید بلند شو. گفت من شلل دارم نمى توانم بایستم ، باز هم تكرار كرده و مى رود.
مـهدى مى گوید از خواب بیدار شدم دستم را بـه ضریح گرفتم وبلند شدم باور نمى كردم . ضریح را گرفتم و با دستهایم تكان دادم چندین مرتبه که تا آنكه یقین كردم كه خواب نیستم و من بـه حالت اول برگشتم این بود كه بنا كردم بـه فریـاد زدن که تا آنكه برادرم خضیر كه درون ایوان حرم مطهر حضرت عسكریین خواب بود، بیدار شد و او هم وقتى برادر عاجز خود را دید كه بر پاى خود ایستاده ، دور ضریح مى گردد و چنان با هر دو دستش تكان مى دهد كه ضریح بـه لرزش درآمده بـه او هم حالت بخصوص دست مى دهد که تا آنكه بعد از مدتى یك نفر دیگر از خدمـه كه موظف درون باز كردن صحن بود مى آید و این دو برادر را درون چنین وضعى مى بیند مى رود بـه آقاى شیخ مـهدى حكیم اذان گوى جعفریـهاى سامرا مى گوید و ازوى مى طلبد كه بیـاید روى گلدسته اعلان كند، ایشان این كار را مى كند. وقت اذان صبح تمام اهل سامرّا درون حرم مطهر حضرت عسكریین جمع شده وباز براى مرتبه دوم صحن و حرم مطهر پر از اهل سامرا مى شود، هاى زیـادى كشته و شیرینى و شربت مى دهند و زنـها هلهله كنان وارد مى شدند و دعا و نیـایش مى كردند.
116 - شفاى كور بـه بركت حضرت عسكریین (ع )
و نیز سیدناالمعظم حضرت آقاى موسوى دامت بركاته نقل فرمودند داستانى را كه خود از صاحب آن شنیده بودند و در جلد 2 تاریخ سامرا صفحه 193 نقل شده هست و خلاصه اش آنكه حاج مـیرزا سید باقرخان تهرانى مشـهور بـه حاج ساعدالسلطان درون سال 1323 قمرى بـه قصد زیـارت ائمـه عراق حركت مى كند چون بـه كاظمـین علیـهما السّلام مى رسد فرزند یگانـه چهارساله اش بـه نام ((سید محمد)) بـه چشم درد سختى مبتلا مى شود چند روزى مشغول معالجه مى شود فایده نمى بخشد.
پس بـه سمت سامرا حركت مى كند بـه قصد اینكه ده روز آنجا بماند و در راه بـه واسطه شدت گرما و غبار راه و حركت عربانـه درد چشم بچه سخت تر و چند برابر مى شود بعد از ورود بـه سامرا بچه را نزد قدس الحكما كه معروف بـه حافظالصحه وافلاطون زمانش بود مى برد، مشغول معالجه مى شود ثمرى نمى بخشد و مى گوید حتما حتما بچه را بزودى برسانى بـه بغداد نزد فلان كه متخصص بیمارى چشم هست و مسامحه مكن كه خطرناك هست .
پدر بچه از شنیدن این مطلب سخت پریشان و نالان و حیران مى گردد چون فرزند منحصر اوبوده لكن چون تصمـیم داشته ده روز بمانند حركت نمى كند ومشغول دعا و زیـارت مى شود که تا هفت روز، بعد درد چشم بچه سخت تر شده بـه طورى كه یك لحظه از گریـه و ناله آرام نداشت . اهل خانـه و همسایـه ها که تا صبح خواب نرفتند چون صبح شد حافظالصحه را مى آورند چون چشم بچه را باز مى كند و در آن بـه دقت نظر مى كند حالش تغییر مى كند و دست بر دست مى زند وناله مى كند وبه پدر بچه اعتراض مى نماید و مى گوید چشم بچه را كور كردى ، من بـه شما سفارش كردم . تاءكید نمودم زود او را بـه بغداد برسانید و چند مرتبه تاءكید و سفارش كردم و شما بـه حرف من اعتنا نكردید که تا چشم بچه كور شد و دیگر رفتن بغداد ثمربخش نیست .
و این درد و ناراحتى كه فعلاً دارد بـه واسطه قرحه و زخمى هست كه درون چشم اوست و بینائى چشمش را از بین هست . پدر بچه از شنیدن این مطلب سخت پریشان و بمانند بدن بى جان مى شود، سپس حافظالصحه براى معالجه قرحه كه بماننددو دانـه بادام از چشم بیرون بود، مشغول مى شود که تا از درد آرام گیرد و كورى با درد نباشد، بعد به سختى دو چشم او را كه بیرون شده بود بر گردانید بداخل چشم و بچه از شدت درد غش كرد و این مطلب بـه محضر آیت اللّه مـیرزا محمد تقى شیرازى و سایر علما رسید همـه ناراحت و غصه دار شدند.
و چون مدت اقامت كه ده روز بود تمام شد، عربانـه كرایـه مى كند و عازم بر حركت مى شود و براى زیـارت وداع بـه حرم مطهر مشرف و پس از زیـارت نزد ضریح امامـین علیـهما السّلام مى نشیند مشغول خواندن زیـارت عاشورا مى شود، بعد در آن حال خادم ایشان حاج فرهاد بچه را بغل كرده بـه حرم مشرف مى شود و سپس چشم بچه را كه با پارچه اى بسته بود بـه ضریح مى مالد و پس از زیـارت از حرم بیرون مى رود.
پدر بچه كه منظره بچه اش را مى بیند و متذكر مى شود كه بچه با چشم سالم بـه عراق آمد و حال با چشم كور برگردد، بعد بى اختیـار گریـان و نالان مى شود، فریـاد مى زند، مى لرزد، خواندن تتمـه زیـارت عاشورا را فراموش مى كند و خود را بـه ضریح مى چسباند و در سخن با امام رعایت ادب نمى كند ومى گوید آیـا سزاوار هست بچه ام را با این حالت كورى برگردانم ، بعد بى حال شده گوشـه اى مى نشیند، ناگاه بچه درون حالى كه دائى او بـه دنبالش بوده وارد حرم مى شود و بر دامن پدرش مى نشیند و مى گوید پدر جان ! خوب شدم ، چشمم روشن شده دردى هم ندارد، پدر حیران شده دست درون چشمان بچه كشیده مى بیند هیچ اثرى از قرحه نیست و حتى قرمزى هم ندارد، از دائى بچه مى پرسد این بچه ربع ساعت پیش درون حرم بود، چشمان كور و بسته شده چه پیش آمد شده ؟
دائى بچه مى گوید: بلى هنگامى كه از حرم بیرون شدیم بچه بر شانـه من بود و در صحن راه مى رفتم و منتظر آمدن شما بودم ناگاه بچه سر از شانـه من برداشت و با دستش پارچه اى كه بر چشمش بود برمى داشت و مى گفت ببین آقا دائى ! چشمم خوب شده هست و براى بشارت بـه شما زود او را بـه حرم فرستادم كه شما شاد شوید، پدر سجده شكر مى كند و از امامـین همامـین علیـهما السّلام عذرخواهى و شكرگزارى مى نماید و با شادى و فرح از حرم بیرون مى شود و مى آید نزد حافظالصحه و بچه را درون بیرون خانـه نزد دائى او مى سپارد و به حافظالصحه مى گوید مى خواهم حركت كنیم براى بغداد دوائى بدهید براى چشم بچه كه درون راه بـه آن مداوا كنیم .
طبیب مى گوید كه چرا مرا مسخره مى كنى براى چشم كور شده دوائى نیست ، شما درون اثر مسامحه او را كور كردید. بعد پدر صداى بچه مى زند، دائى او را مى آورد چون طبیب چشم او را گشوده و روشن مى بیند بهت زده وحیران مى گردد. چشمان بچه را مى بوسد، اطرافش مى گردد و سخت گریـان مى شود و مى گوید كجا شد دو غده چشم تو؟ چطور شد كورى تو؟ بعد جریـان شفا را برایش مى گوید و صلوات بر اهل بیت مى فرستند.
سپس بـه منزل مـیرزاى شیرازى مى روند مـیرزا هم كه با سابقه بود گریـه شوق مى كند، چشمان بچه را مى بوسد و مى فرماید سزاوار هست بمانید که تا شـهر را چراغانى كنیم ، پدر عذر مى آورد و در همان روز براى كاظمـین علیـهما السّلام حركت مى كند.
117 - توجه حضرت اباعبداللّه الحسین (ع )
مرحوم حاج محمد رضا بقال ساكن كوى آستانـه هرساله روز اربعین چهل من برنج طبخ كرده و به مردم مى داد، سالى كه كربلا مشرف مى شود همان مقدار چهل من را معین كرده و به فرزندش سفارش مى كند كه روز اربعین طبخ كند و به مردم بدهد، شب بعد از اربعین درون كربلا درون خواب حضرت سیدالشـهداء علیـه السّلام را مى بیند مى فرماید محمد رضا امسال كه كربلاآمدى اطعام را نصف كردى چون بیدار مى شود نمى فهمد که تا پس از مراجعت بـه شیراز و گذشتن سه روز از ورودش و اطعام درون آن سه روز از فرزندش پرسش مى نماید كه امسال چه كردى ؟ گفت بـه سفارش روز اربعین شما عمل كردم . بالا خره بعد از اصرار اقرار كرد كه بیست من بیشتر طبخ نشده و بیست من را گذاردم براى هنگام مراجعت شما كه این سه روز طبخ شد.
118 - داماد شب عروسى كشته مى شود
سیدالعلماء العاملین جناب آقاى حاج سید محمد على سبطالشیخ نقل فرمودند یكى از شیوخ عرب كه رئیس قبیله اى از اطراف بغداد بوده تصمـیم مى گیرد براى ازدواج پسرش ى از بستگانش خواستگارى نماید و مرسومشان چنین هست كه درون یك شب مجلس عقد و زفاف را انجام مى دهند.
در شب معینى دعوت مى نماید و وسایل پذیرایى و جشن و اطعام بـه طور تفصیل فراهم مى كند و از مرحوم حاج شیخ مـهدى خالصى كه درون آن زمان مرجع تقلید عرب بوده براى انجام عقد دعوت مى كند.
پس از حضور شیخ و آمادگى مجلس عقد، عده اى از جوانان بـه دنبال داماد مى روند و او را با تشریفات مخصوصى مطابق مرسوم بـه مجلس عقد بیـاورند و در عرض راه هلهله كنان داماد را مى آورند و ضمنا طبق مرسوم تیرهاى هوایى مى انداختند، درون این اثناء جوان سیدى كه جزء آنـها بود و تفنگ پر بـه دستش بود، ناگهان تیر خالى مى شود و به داماد مى خورد و كشته مى گردد، سید بیچاره فرار مى كند، سپس این فاجعه درون مجلس عقد بـه پدر داماد گفته مى شود.
مرحوم شیخ مـهدى خالصى پدر را امر بـه صبر مى كند وبه این بیـان لطیف آرامش مى كند مى فرماید:((آیـا مى دانى رسول خدا صلّى اللّه علیـه و آله بر همـه ما حق بزرگى دارد وهمـه ما نیـازمند شفاعت او هستیم ؟ پدر تصدیق مى نماید. شیخ مى فرماید این جوان سید عمدا كارى نكرده ، تیرى بدون اختیـارش بیرون آمده و به فرزند تو رسیده و به قضاى الهى فرزندت از دنیـا رفته هست ، این سید را بـه خاطر جدش عفو كن و در این مصیبت صبر نما و تسلیم خواست خدا باش که تا خداوند اجر صابرین بـه تو دهد)).
پدر داماد بعد از پذیرفتن اندرزهاى شیخ ، قدرى ساكت مى شود و فكر مى كند سپس مى گوید هر چه فكر مى كنم مى بینم امشب جمعى مـیهمان داریم وما آنـها را بـه مجلس عیش و سرور دعوت كردیم ومبدل شدن آن بـه عزا سزاوار نیست و براى تكمـیل اداى حق رسول اللّه صلّى اللّه علیـه و آله بروید آن جوان سید را بیـاورید بـه جاى پسرم را براى او عقد كنید و به حجله برید.
شیخ بر او احسنت و مرحبا مى گوید. دنبال سید مى روند و او را پیدا مى كنند، سید باور نمى كرده كه چنین تصمـیمى درباره اش گرفته شده و خیـال مى كرده بـه این بهانـه مى خواهند او را ببرند و بكشند، که تا پس از تاءمـین واطمـینان كه بـه او دادند مى آید و در همان شب ، شیخ را براى سید عقد مى كند و مجلس زفاف انجام مى گیرد، فردا هم جنازه پسر را دفن مى نمایند.
استقامت درون شداید
در این داستان ، شگفتیـها و عبرتها و دانستنیـهاى چندى هست كه براى تذكر بـه آنـها اشاره مى شود:
1 شجاعت و شـهامت و بزرگوارى و بردبارى را از این مرد شریف عرب حتما یـاد گرفت :((اَلشُّجاعُ الشَّدیدُ الْقَلْب حَینَ الْباءَسِْ)) یعنى شجاع كسى هست كه هنگام سختى و حادثه ناگوار، قویدل باشد. متزلزل نشود، جزع ننماید، خود را كنترل كند وبه راستى سهمگین ترین حادثه ها و سختیـها مرگ ناگهانى فرزند هست ، آن هم درون شب زفاف او، آن هم بـه طور كشته شدن .
پدرى كه درون چنین هنگامـه اى عقل و ایمان خود را از دست ندهد و از جاده بندگى منحرف نشود؛ یعنى خود و فرزندش را ملك خدا داند و مرگش را قضاى او شناسد و مرجع فرزند و خودش را خداى عالم بداند فرزندش جایى رفته كه خودش نیز حتما برود و از روى اعتراف بـه این حقایق بگوید (اِنّا للّهِ وَاِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ) سزاوار هست كه مورد بشارت و صلوات و رحمت و پاداش بى نـهایت خداوند باشد: (اُولئِكَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ) و چنین اشخاصى وزن و صلابت و استقامتشان را امام علیـه السّلام بـه كوه تشبیـه فرموده هست :((اَلْمُؤْمِنُ كَالْجَبَلِ الرّاسِخِ لا یُحَرّكُهُ الْعَواصِفُ؛ مؤ من مانند كوه محكم هست كه بادها و طوفانـها او را جابجا نمى كند)).
در برابر كسانى كه درون پیش آمدهاى ناگوار صبر و تحمل ندارند و از طریق عقل وایمان زود منحرف مى شوند و به قضاء و قدر الهى خشمگین مى گردند و ایراد مى كنند، ایشان بـه مانند كاهى هستند كه كوچكترین بادى از بادهاى حوادث آنـها را متزلزل مى سازد که تا جایى كه مبتلا بـه شوك و سكته قلبى مى شوند.
صبر دیگران درون مرگ آن جوان داماد و تبدیل نكردن عیش بـه عزا نیز شگفت آور هست ، بلى بـه بركت بزرگ خود، آنـها هم داراى صبر شدند چنانكه صبر حضرت زینب علیـهاالسّلام شگفت هست و صبر دیگر بانوان حرم حسین علیـه السّلام بـه بركت آن مخدره بوده هست .
پذیرفتن اندرز از دانش است
2 شخص عاقل هرگاه ناصح امـین مـهربانى او را اندرزى دهد یـا امر بـه صبر درون پیش آمدى بنماید حتما براى او متواضع و خاضع شده و اندرزش را از جان و دل بپذیرد که تا سعادتمند گردد مانند این مرد شریف عرب درون برابر مرحوم خالصى .
و اگر جاهلى كند و بر شخص ناصح تكبر نماید مثل اینكه اگر امر بـه صبرش كند بـه او بگوید تو چه خبر از دل من دارى ؟ تو چه مى دانى كه من درون چه حالى هستم تو كه جایت درد نمى كند و مانند این كلمات ناهنجار.
یـا اگر او را امر بـه تقوا كند و از گناه نـهى نماید مثلاً بگوید فحش نده ، نزاع نكن ومانند اینـها، تكبر كند و بگوید تو كیستى كه بـه مثل من اندرز مى دهى ، تو برو كار خودت را درست كن ، تو خودت چنین و چنانى ! بـه راستى چنین جاهلى نـه تنـها از سعادت محروم هست بلكه بر شقاوت خود مى افزاید. درون قرآن مجید درباره چنین اشخاصى مى فرماید:((و چون او را گویند پرهیزگار باش ، زور كافرى و غرور، او را بـه گنـهكارى بگیرد و او را همان دوزخ پسندیده هست كه بد آرامگاهى است
[داستانـهاى شگفت - magmag85.mihanblog.com متن حلالت طلبیدن برای رفتن به سوریه]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 14 Jul 2018 12:48:00 +0000